به قلم خودم...
و باز امشب سرگشده و حیرانم از دنیا و اوضاعش...به کجای دنیا با تمام وجود لبخند بزنم؟؟؟ به بغض فروخفته ی پیامبرم محمد ، به سکوت و مظلومیت علی ، به قبر گمگشته ی مادرم زهرا ، به لبان تشنه ی حسین و اولادش ،
وقتی فکر میکنم به اینکه تو ، خودت باید انتخاب کنی که چقدر می خواهی به انسانیت نزدیک شوی یا بالعکس غمی بزرگ تمام وجودم را فرا می گیرد احساس تنهایی و غریب بودن میکنم.دلگیر و پژمرده میشوم... ولی کسی از درون سرم فریاد می زند که:پس من چی بی معرفت!!! دلگرم میشوم ...
اما بغضی از این فریاد به گوش میرسد که دلخراشتر از ان صدایی یافت نمی شود . شاید تنها شاید(بغض کودکی پا برهنه ، مادری به داغ فرزند نشسته ، انسانی در ندامت ابروی بر باد رفته اش ، قابل تحمل باشد) اما ایمان دارم که دیدن بغض او غیر قابل تحمل و جان فرساست.
پس مصداق !ای ادمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در اب دارد می سپارد جان...
را اویزه ی گوشمان و قاب چشممان و دریچه ی قلبمان کنیم تا هرگز باعث شکستن بغض معبود عزیزمان نشویم.
بیایید فیلتر شکن بغض محبوبمان باشیم
به امید ان روز...